اختصاصی پایگاه خبری بازتاب تبریز –عزیزالله محمدی(امتدادجو)
امت قرن بیست و یکم والا پیامبر محمد( ص):
نه اُویسم! که از یمن برخیزم؛ نه پاهایم توان این همه نرفتن دارد! ایستاده ام در جهل فهمیدنهای بی شمار مدرنِ انسانِ قرن بیست و یکمی و غرق در جهالت دانستن های بی شمار، زبانم می گیرد تا که بگویم: مولای من! ای اسوه بشریت!
ای محمد امین:
امروز ما تو را نمی فهمیم؛ آنگونه که آن روز نیز تو را نفهمیدند و بر دلتنگی سینه ات فرود آمد آن آیه که گفت:(الم نشرح لک صدرک) از خدا پنهان نیست، از تو نیز هم نباشد؛ من هر روز بی تابتر از هر روز حسود هستم به آنچه که در سینه تو را «شرح» داد و من هر روز سینه ام بی تابتر می شود.
تو خوب بودی و شایسته آن « شرح» اما! امروز ما در بند نفهمیدنهای بی شمار خود هستیم که جهالتمان جلوه ای زیبا از ابلیس می سازد. جلوه ای که خود ساخته ایم و در پسِ آن دل باخته؛ و یادمان می رود با آمدنت طاق کسری فرو ریخت. یاد مان می رود چشمه ها جوشان شدند و تشنه ها سیراب
. یادمان می رود که اگر موسی به التماس و زحمت در طور کلیم شد، زمین برای تو کوچک بود و هفت آسمان هم برای داشتنت دلش می تپید که عرش اعلی برین تشنه سخن گفتن با تو شد.
یادمان می رود که عیسی اگر با دمی زنده کرد مرده را! نام تو «ستوده» است برای هر آن اقلیم که نامش«وجود» است.
یادمان می رود که زلیخا اگر شیفته بر جمال یوسف شد؛ این کمال تو بود که خدیجه را در بند عشقت تا دره های شعبی به نام ابوطالب فرو کشید.
اصلا امروز آن قَدَر ما غرق در هوای وجهات خویش شده ایم که در فراموشخانه های اذهان خود، نامت را که از مناره ها هم می شنویم بر بام«مصلحت» می نشینیم و بلندای بی تفاوتی را در افق خفگان نگاه می کنیم و کودکان سرزمین اویس زیر بمب باران آن همه خادم که خود را خادمین حرمت می نامند جان را تسلیم جانان می کنند.
یادمان می رود که بانوی دمشق که دل در پرتو عشق تا فراز ( ما رایت الا جمیلا) در روز واقعه بالا رفت از سلاله تو بود و همانها که جگر از حمزه به یغما بردند به سر سودای چپاول دارند دوباره.
یادمان می رود که فرعون اینبار از دل بنی اسراییل به نام «صهیون» سر بر آورده و هر لحظه کودکان را قربانی می کند!
ببخشا تو ما را!!! اگر چه در دل شیفته تر از هر عاشق به نامت هستیم. اما فرو رفته در تالاب زنگار افکار خویش شده ایم.
جهل علم بر تو داریم و فقر ایمان. تو اما رحمة للعالمینی. تو زمان را در «زبان عشق» ترجمه کردی و ازل را تا ابد به نامت مدیون.
من اما خود، بیچاره ترینم! فراموشت می کنم گاهی! تو اما فراموشم نکن. گاهی بگذار لااقل برای این همه غربتت میان همه ی آنهایی که خود را «امت محمد» نامیدند نا له ای جان سوز سر دهم.
می دانم که سینه ی سنگ هم به شراره افتاده از این همه جنگ. نام تو را صد تکه کرده ابلیس و عذر نمی نهد ۷۲ ملت. سپر شده نامت به جان طمع دیوان و ددان. بگذار اگر چه هنوز نمی دانم چرا!؟ اما برایت یکبار بمیرم که غریب افتاده ای در این قرن بیست و یکم چون ۱۴ قرن پیش.
#عزیزالله_محمدی
#امتدادجو
#پیامبر
#محمد